شعر هرمی افسانه
خوش به حالت
بوس کن رنگِ خیالت
تو خودت پروانه هستی در جمالت
کاش چون پر چنگِ دلبر می دمم در باد بالت
کاش سایه کاش مایه کاش من سنگِ نمای عطر شالت
***
دل نبستی؟
تو خودت افسانه هستی
ناگهانی بی زبانی در دلم رویا نشستی
همچو طوفانِ پریشان مانعِ عشقم شکستی
من اسیرم در کویرم بی تو من شاید بمیرم گل بدستی
***
خوش بیانی
همچو عودِ زعفرانی
کور باشد چشمِ زخمت با زبانِ بی زبانی
از عجایب سایه ابرویت نشسته بر کمانِ دیده بانی
عندلیبی عاشقی تو .شوخی هر گز. رو نماید در کنارت شادمانی
***
مست مستم
با بلیغانِ رمان پویا نشستم
کوهِ کوهان خزانِ سر گناهان را شکستم
رازِ مخلوقِ عجایب در سفرهای غرایب سر بدستم
حکمت افزوده به قلبم آن خدایِ بی پناهم خوش بیا دلشاد هستم
***
من امیرم
در پناهِ حکم حق کامل اسیرم
تو نمی بینی درونم خیلی ساده چون عبیرم
کاش با من می نشستی زنده هستی یا نه هستی یا که پیرم
تازه می فهمی چه لوحی ساده لوحی با گرانقدری شکستی بی نظیرم
مرگِ دریا خشک سالی روز قحطی آتش افروزانِ سختی پای تختی در کمالم تا بمیرم
***
گل بهاری
عاشقی یا خود خماری
مثلِ برگِ سرخ زیبا خوش سفر در آبِ جاری
خیس کردی خاطراتم می چشم حسِ لباتم بر دلم اخمت می باری
دل بیا . مهر و محبّت . تو ببین عشق و نجابت در خیالم عطر و رویش یادگاری
***
جاسم ثعلبی (حسّانی) 31/02/1399
:: برچسبها:
شعر هرمی افسانه ,
:: بازدید از این مطلب : 1428
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0