حجب و حرمت
آنکه در سختی مرا ول کرده دادش نرسید
بی گمان باید بگویم عزلتِ خود را خرید
بی گناهان شعله ور در آتش افروزانِ شب
فتنه در جنگِ حسادت بر تهیدستان کشید
سنگِ نمامانِ جاهل آبِ ذوب آتشفشان
رونما کرده عجایب گر عدالت ناپدید
رعد و برقِ ظالمان خاکسترِ گندِ وجود
آب اگر در آسمان بارانِ تر آید نوید
قفل را با هر کلیدی باز کردن مشکل است
دل اگر دردش فراون اشک از چشم آفرید
قاضی باشی یا نباشی خود نگر راهِ صراط
حکم را بردل بخواهی ذلت و خواری وزید
خلق مخلوقِ خدایی که جهان بر پا نمود
رحم منشورِ عبادت طاعت الذل للعبید
پایِ کرسی گر نشستی مستی کردی روزگار
لحظه لحظه بی تامل از خطر باید پرید
دیدِ زندانبانِ جاهل بر اسیرِ بی پناه
عقل معمارِ شفاعت بی طمع باید رهید
ظاهر و باطن درخشان در خزان خورشید وماه
تهمتِ هر بی گناهی جانِ جان دردش شدید
محو در آزردگی ها لذّت و شلّاقِ سرد
تیرِ طماعانِ غافل حجبِ حرمت می درید
مشتی از انسانِ دانا خسته مُردند در مزار
با عذاب و بد بیاری بسته شد راهِ امید
با شعارِ زرنگاری کهنه شد راهِ بهشت
با عمل زیبانگاری حکم قرآنِ مجید
آتش افروزان کجا و دادخواهان را کجا
دنیوی ملعونِ خلقت اخروی جانش سعید
چون ثریا می درخشد خودنما مسئول ناب
چشم بسته کارورزی تا ابد باید دوید
در دو راهی پادشاهی یا اجیر سلطنت
یا حسین آزاده خواهی یا که مزدورِ یزید
جاسم ثعلبی (حسّانی) 18/03/1399
:: برچسبها:
حجب و حرمت ,
:: بازدید از این مطلب : 1598
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1