غزل ابراهِ ساقیان
بارِ دیگر چنگِ ابتر ، بر مزارم سر کشید
موذیانه رنگِ شبدر ، بر دیارم پر کشید
زنگِ پرخاشِ ملخ نر ، صبحگاهان ناله کرد
فتنه گاهِ قابِ خنجر ، بر نقابم شر کشید
تا به کی مهرِ شقایق ، در سفر گم گشته است
حوری و اشکِ علم گر ، در مکارم فر کشید
سبزه و پروانه کشتن ، در نم فصلِ بهار
از شعف ترسیده اخگر ، چون ستمگر عر کشید
ختم گاهِ آفرینش ، دستِ دلالان که نیست
روزی و عشق و محبت ، زیورش دلبر کشید
وای از آن روزگاری ، که نمایش قلبِ سنگ
چهار فصلش آتش و غم ، بر کمر اندر کشید
کاش روح ودل وجودم ، مرغکی در آسمان
با ترانه ، عاشقانه ، بی خطر معبر کشید
مرهم و تیغ و سون سر ، زخمِ دل پوشیده گاز
باز هم بندی مخذّب ، در محک سر در کشید
در زمین آتش فشان و، در فضا بنگ و تگرگ
گو کجا راهِ فضیلت ، بادبان لنگر کشید
ترسم از روزِ قیامت ، از عمل تا انتها
خطِ احمر می خورد چون ، دفترم سنگر کشید
خسته ام از این هوار و، ترس و وحشت در دیار
گفته اند راه رهایی ، در قلم اختر کشید
ناله گاهِ خشم نیکان ، از شرف تا پای دندان
آبراهِ ساقیان را ، ناکر و منکر کشید
مرگ غول آهسته آید ، جاسما همچون لعاب
روح اادم در جوانی ،عاقبت پر پر کشید
جاسم ثعلبی (حسّانی) 02/12/1394
:: برچسبها:
غزل ابراهِ ساقیان ,
:: بازدید از این مطلب : 1775
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0