دلم توو ساحلِ دریا ، میشینه لحـــــظه ها با درد
جدالی بد شده تکرار ، رو ین شنهای خیلی سرد
یه شرط تازه ای داره ، گل و شادی نمی خوادُ
تویِ باغِ شقایق ها ، به دل یادی نمی خـــــوادُ
دلم یکباره خندید و ، نگاهی کرد دریــــــــــایی
چه عشقی داره این ساحل ، من و خونده به تنهایی
ولی با این گرفتاری ، غمت تویِ دلم جوشــــید
اشکی تویِ چشمامِ ، به زور رو گونه هام خندید
دلم آه می کشه ، میگه ، برو از شهرِ من بیـــرون
نمی خوام اینجا باشی چون ، دلم با تو شده داغون
میگم ای درد شیرینم ، برو دیگه نمی خوامت
تو این شبهایِ مهتابی ، نمی افتم تویِ دامــت
یه آدامسی به موم چسبید ، با اون اصرار و سرسختی
نرفت از تار مو هرگز ، من و برده توو بدبختـــــی
یه توده گردبادی رو ، کمک کرده دل شـــادم
غم و دردامُ اون برده ، توو کوهِ موجِ فـــریادم
برا نابودیِ دردام ، دلم شادی به جا کـــرده
یه جشن با شکوهی رو ، لب دریا به پا کرده
جاسم ثعلبی(حسّانی) 24/04/1391
:: برچسبها:
ساحلِ دریا ,
:: بازدید از این مطلب : 1743
|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5