تو چقد بدی برادر ، بی تو من که خیلی سردم
شبا تا سحر به یادت ، با خدا درد دل کـــردم
***
وقتی رفتی بی بهانه ، خیلی دنبالت دویدم
پا برهنه روی خارک ، زخمیم راهُ ندیـدم
***
تشنه و زبون کشیده ، نوکِ کوهی خفته بودم
شاید از دورا ببینم ، رد پایت گفته بـــــودم
***
چشم خسته خواب رفته ، شنیدم واق کلاغــــی
صدایِ شومش که اومد ، فهمیدم تو خیلی عاقی
***
باز کردم چشم نازم ، جغد رو پاهام نشســـــــته
نوکِ چنگالش چه تیزه ، زخم کرده قلب خسته
***
مرز بومِ قصه ی شب ، تو من و تنها گذاشتــی
شیر مادرم حرومه ، بی وجودِ اون چی داشتی
***
سالها در غربتم من ، می خوره آب کف دستت
همه رو زدی فراموش ، تو فراق مال و مستـت
***
دوست دارم این یه وصیّت ، بشنوی از مردِ خسته
جامه ی مرگت ندیدی ، جیب نداره کیسه بســته
***
آنکه زر وزیوری هست ،همه نوکرش نشستن
با تملق دور قصرش ، بند کفشاشُ می بستـــن
***
ای بابا چه روزگاری ، چشمِ رنگینش چه کــوره
مال و ثروت چه ملاکی ، از حقیقت خیلی دوره
***
جاسم ثعلبی (حسّانی) 02/06/1391
:: برچسبها:
رد پا ,
:: بازدید از این مطلب : 2044
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1