عبرت
عبرت و آقایی دل ، تجربه دیدِ دلـــــــم رو
اونی که صداش نمودی ، عالمی داره ستم رو
***
مدّتی با خود بگردون ، چرخِ دیدارِ زمانــــــــی
عاقبت هم سیر می شی ، رسم کن تو دل فغانی
***
می دونی عاشق نمایی ، تو کنارِ دل روا شـــد
با هزاران قصه گفتن ، اشکِ غمگینی ربا شد
***
ترک کن چوبِ زغالی ، زیرِ گرما تار گشــته
دود کرده رویِ چوپان ، قلب اون بیمار گشته
***
این همه طعمه و زاری ، دور کن از گلستانـت
به چه گلها دیده این دل ، پوچ کرده بوستانت
***
درد دل دیگه ندارم ، قصه ی عشقم تمومــــه
تجربه نادیده روزی ، نورِ خورشیدش حرومه
***
دل مبادا روزگاری ، ماهی تابه شد و روغـــــن
جوش داده دورِ قلبم ، سوختم چو سنگِ معدن
***
بعد از این داد و فغانم ، دور شو از مکر و نیرنگ
تا زمانی گل همون گل ، قلبِ تو کوبیده با سنگ
***
جاسم ثعلبی (حسّانی) 09/06/1391
:: برچسبها:
عبرت ,
:: بازدید از این مطلب : 2079
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2