من و تو جای خوش و شیک نداریـــم
من و تو در این فلک تاریک غاریـــم
بوس کن هر آرزو در جای خلـــــوت
سعی کن در این جهان نیک بکاریــم
***
لذّتِ هر دانشی نشرش بـــــود
زکاتِ هر گنجی را بذلش بـــود
این همه ثروت و جـــاه و آرزو
خود پسندی درعمل زهرش بود
***
جمع کن دار و ندارت یا امیــــــن
بی طمع باش و نخر جانا زمیــــــن
سانحه می آید و آبش چو ســــیل
خشک و تر می سوزد ای داناببین
***
جای تو در آن جهانش ماندگار
حرف تو در استانش یادگـــار
بهترین راهش درِ غیبت ببند
شادی دلها نشانش در بهــار
***
کاشتم صبر دلم برگی نـــــــداد
خیس کردم حرفِ بد رنگی نداد
سوختم در آتش و دردِ زمــــان
آواره در کوهش ولی سنگی نداد
***
داد و فریادم رسیده پیشِ توسـت
سوختم اززخم های نیشِ توسـت
کاش دردِ دلم رازی مانده اســت
در کنارِ قلب و جان و کیش توست
***
دل سفر رفته به گردش سویِ یار
چشم بسته می دود دیـــوانه وار
استراحتگاهِ دل پیدا نشـــــــــد
روی دوشِ غصه زد سنگ و مزار
***
جاسم ثعلبی (حسّانی) 29/10/1391
:: بازدید از این مطلب : 1910
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2